مادر شهیدی که پیکر فرزندش را با دستان خود داخل قبر گذاشت/ یادآوری مصیبتهای حضرت زینب (س) تسلی دل مادر
تاریخ انتشار: ۱۰ تیر ۱۳۹۶ | کد خبر: ۱۳۸۵۳۴۴۶
سخت است مادر شهید باشی و بخواهی فرزندت را با دستان خودت داخل خانه آخرتش بگذاری و سخت است مادر دوشهید باشی و سحرگاهان با وجود کهولت سن برای فرزندان شهیدت نماز شب بخوانی به امیدی که آنها تو را شفاعت کنند.
به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ به نقل از تسنیم، وقتی وارد خانه یک شهید میشویعطر و بوی معنویت، صداقت و سادگی در آن موج میزند آنچنان آرامشی عجیب در قلبت میافتدکه حاصل سالها صبر و بردباری پدران و مادران شهید از دوری فراق فرزندانشان است.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
آری هنگامی که با مادر شهید روبرو میشویتازه میفهمی که از دامن این مادران استکهاین غیور مردان تربیت شدهاند تا امروز به معراج برسند.
این مادران کوه صبر، استقامت، قله عفاف و پاکدامنیاند وگویی آسمان وسعتش را از این مادران به ارث برده است و قلم عاجز از نوشتن فداکاری و ایثار این مادران است.
قدم اولی که برای رفتن و رسیدن به خانه مادر شهیدین برداشتمحسی عجیب سرتاسر وجودم را فرا گرفته بود و علت آرامش از وجود مادری بود که با وجود پشت خمیده اما عصازنان پشت درب منزل منتظر رسیدنم بود.
و به راستی چه زیبا گفت: شهید اهل قلم سید مرتضی آوینی زندگی زیباست، اما شهادت زیبا تراست
آری مادر که باشی هر وقت که نگاه به قابعکس فرزندت میکنیباورت نمیشود که او دیگر نمیآید.
مادر که باشی صبح با خاطرات فرزند شهیدت از خواب بیدار میشوی و شب هم با خاطرات او سر بر بالین میگذاری.
نگاهش به عکس فرزندانش جواد و هادی است. گاهی سکوتش یک معنا حرف داشت. او آروز دارد هیچ فردی آروز بر دل زیارت امام رضا(ع) نباشدو خدا به حق امام هشتم همه را حاجت روا کرده و حاجت دل مادران شهدای مفقودالاثر که پیدا شدننام و نشانی از فرزندانشان است را بدهد.
آهو تخویجی مادر شهیدانی کهخنده و تبسم از لبهایش جدا نمیشد خود را اینگونه معرفی میکند: آهو تخویجی متولد روستای تشتبند و پدرم کشاورز و مادرم خانه دار بود.در آن زمان پدرم در روستا به مهمان داری معروف بود و دست و دلباز با اینکه سواد نداشتند امابه نماز و روزه، خمس و زکات پای بند بودند.
پدر شب قبل از تولدم درخواب میبیند که آهویی بزرگ را شکار کرده و این باعث شد تا اسم دخترش را آهو بگذارد.
من دل خوشی از روزگار جوانی ندارم هر مصیبتی که فکر کنید به سرم آمده اما بازهم خدا را شاکرم.
هرگاه مشکلات و مصائب را به یادمیآورم برای خود مصیبتهای امام حسین (ع) و زینب کبری (س) را میخوانم آنگار دردهایم را فراموش میکنم.
ازوداج مادر در 17 سالگی و آغاز روزهای سخت
مکتب نرفتهام اما سیپاره را یاد گرفته بودم. در آن زمان برق نبودو من روزها به مادر و پدر در کارها کمک میکردم و شبها در زیر مهتاب قرآن حفظ میکردم.
17 ساله بودم که ازدواج کردم و در آن زمان توبافی و کرباس میبافتم و در کار کشاورزی کمک میکردم به گونهای که 3 فرسخ را در روستای چک درخت کاشتم.
شوهرم طلبه بود به او حاجی میرعلی میگفتند چون او روحانی بود حاضر شدم همسرش شوم.
از همان کودکی به ذکر مصیبت ائمه علاقه زیادی داشته و اگر همراه مادر به مراسم روضه میرفتمتمام مصیبتها را در ذهن خود حفظ کرده و در مواقع بیکاری برای خود زمزمه میکردم.
فرزند شهیدم بنا به علاقه مادر و عشق خودش روحانی شد
همسرم به امام خمینی (ره) علاقه زیادی داشت سه بار به دیدار امام رفت.
6 فرزند به نامهای زهرا، فاطمه، حسین، حسن، جواد و هادی داشتیم کهاز میان فرزندانمان هادی طلبه شد.
آن زمان در روستای چک زندگی میکردیم و زندگی در آن دوران سخت بود. مانند الان همه امکانات فراهم نبود و مردم کار زیاد میکردند اما همیشه تلاش داشتند تا رزق آنها حلال باشد. در آن زمان کارم خانهداری و تربیت و پرورش فرزندان بود و سعی میکردم در اوقات بیکاری قرآن بخوانم.
شهید جواد اسداللهی فرزند اولمان در اول آبان ماه سال 1341 در روستای چک نوزاد از توابع شهرستان درمیان متولد شد.
جواد شهیدم 5 ماهه بود که پدرش را از دست داد
پسرم جواد دوران کودکیش را در روستای چک گذارند. کلاس اول را در روستای نوزاد که دو کیلومتر با روستای چک فاصله داشت گذراند.
فرزند بزرگم 8 ساله بود که پدرش را از دست داد. بعد از فوت همسرم زندگی بر من و فرزندانم سخت بود.زنی تنها با 6 فرزند که باید آنها را پرورش داده تا تحصیل کنند. تصمیم گرفتم به شهر بیایم.
جواد تحصیلات خود را تا پنجم ابتدایی در بیرجند گذراند.اما سال 1351 به همراه برادرش به ورامین رفت و از آنجا به قم رفته و در کلاسهای درس آیتالله گلپایگانی به فراگیری علوم دینی پرداخت. بعد از آن دوباره به بیرجند آمد و سیکل خود را گرفت.
من در خانه مردم کار میکردم تا فرزندانم بتوانند تحصیل کنند. جواد که به خوبی شرایط مرا درک میکرد تصمیم داشت با سنکمش به دنبال کاری باشد تا کمک خرج خانواده باشد.
جواد به دنبال یادگیری عکاسی رفت و بعد از چند سال کار کردن در عکاسی دوباره تحصیل خود را ادامه داد.
دوران نوجوانی جواد همزمان با هیجانات شکلگیری انقلاب شکوهمند اسلامی بود و او در تظاهرات و راهپیماییها شرکت میکرد و از هنر عکاسی خود برای تکثیر عکسهای امام خمینی(ره) استفاده میکرد.
بعد از پیروزی شکوهمند انقلاب، جواد در یک سانحه تصادف به شدت مجروح شد و 40 روز در بیمارستان بستری بود.
وقتی از بیمارستان مرخص شد به عضویت بسیج درآمد و از آنجا در 20 دی ماه 1359 به همراه برادرش عازم جبهه شد و هادی فرزند روحانیم زودتر از جواد به جبهه رفته بود.
جواد در دزفول مدت 20 روز خدمه خمپاره بود و در سال 1360 آرپی جی زن جبههها شد. پس از حادثه 7 تیرماه و شهادت 72تن از یاران باوفای امام به شدت متحول شد و کمتر به مرخصی میآمد، بیشتر در جبههها بود و سرانجام در 22 تیرماه 1360 مصادف با 19 ماه رمضان با اصابت ترکش خمپاره مزدوران بعثی در جبهه مهران به دیار باقی شتافت. جواد در 19 سالگی به شهادت رسید و پیکرشرا در روستای محل تولدش به خاک سپردیم.
هادی فرزند شهید دیگرم از همان دوران بچگی علاقه زیادی به طلبگی داشتو من هم او را برای این کار تشویق میکردم.
او بعد از پایان تحصیلات دوران ابتدایی به دلیل علاقه به دروس حوزوی وارد حوزه علمیه بیرجند شد و در مدرسه معصومیه به تحصیل پرداخت.
یادم نمیآید که فرزندان خود را تنبیه کرده باشم. هادی درس طلبگیدوست داشت و من گوسفندان را بزرگ میکردم و میبردم مدرسه طلاب تا آنها بخورند و هادی درس طلبگی بیاموزد.
هادی بعد از 5 سال تحصیل در مدرسه علمیه بیرجند به منظور تکمیل معلومات دینی عازم شهر مقدس قم شد و من در فراق او دیگر خواهر و برادرانش را بزرگ میکردم.
هادی را خیلی دوست داشتماو همیشه در کارها به من کمک میکرد در آن زمان چون تلفن درخانه نبودوقتی هادی از من دور میشدخیلی دلتنگش میشدم.
هادی بدون خداحافظی از مادر به جبهه رفت
هادی مدت 4 سال در قم در محضر اساتید بزرگ حوزه علمیه قم درس خوانداما بعد از تحصیل که قرار بود به بیرجند بیاید و من خوشحال بودم که فرزندم روحانی شده و قرار است در کنارم باشد جنگ تحمیلی آغاز شد و هادی که از همان دوران کودکی عشق به انقلاب و کشور در دلش موج میزد به جبهه رفت.
دو برادربا هم به جبهه رفتند و روزها از رفتنشان سپری میشد و من خبری از آنها نداشتم. ختمهای قرآن را شروع کردمبه نیت اینکه خبری از فرزندانم بیایدتا اینکه بعد از سه ماه حضور در جبهه به دیدار مادر آمدند.
هنوز چندی از دیدار فرزندان با مادر سپری نشده بود که دوباره به جبهه رفتند. آخرین باری که جواد به جبهه رفت تا تهران به دنبال او رفتمبه دلم افتاده بود دیگر فرزندم را نمیبنیم.
هرگاه دلم میگیرد برای خود نوحه میخوانم و گریه میکنم
جواد سوار قطار شده بوداما من به دنبال او میگشتم آنقدر داد و فریاد زدم و نامش را صدا زدم اما کسی جوابم را نداد. وقتی خبر شهادت جواد را برایم آوردنداول گریه و زاری کردم اما بعد یاد مصیبتهای حصرت زینب کبری (س) افتادم و خدا به من صبر داد و اکنونهرگاه دلم میگیرد برای خود نوحه میخوانم و گریه میکنم.
بعد از شهادت جواد از هادی خواستم که دیگر به جبهه نروداما او همیشه به من میگفتمادر تو باید صبور باشیخدا جواد را به تو داده و خودش او را از تو گرفته و من هم باید در جبهه حضور داشته باشم تا بتوانم تکلیفکمرا ادا کنم.
هادی عاشق امام خمینی(ره) بودهمیشه برایم میگفتمادر این رهبر تمام کارهایش خدایی است.صلابتی که او دارد در هیچ یک از رهبران جهان نیست و من به فدای امام بروم و خدواند مرا فدای او کند.
هادی روحانی مبارزی بود که عمر پر برکتش در راه تبلیغ معارف اسلامی گذشت و با همه فرصتی که برای او در شهرهای بزرگ فراهم بوداما سعی داشت در خدمت مردم محروم زادگاهش باشد. هرگاه از جبهه برای مدتی میآمدبه روستا رفته و از حال مردم جویا میشد.
همرزمان شهید هادی میگویندآنقدر در جبهه با همه مهربان بودو سخنانش آنقدر جذاب و شنیدنی بود که غبار خستگی را از چهره رزمندگان میزدود به گونهای که آنها سختیها را فراموش کرده و با روحیه ای مضاعف به جنگ میرفتند.
زمان انقلاب برای اینکه بتواند عکس امام خمینی (ع) را چاپ کند زیر آن نوشت آیتالله سیداحمد خوانساری
هادی در زمان انقلاب نیز بر روی منبر به صورتی آگاهانه فجایع رژیم ستم شاهی را مورد انتقاد قرار میداد و همیشه در سخنرانیهای خود چهره دژخیمان حکومت را رسوا میکرد.
او بارها مورد بازداشت و ضرب و شتم ماموران حکومتی قرار گرفت اما یک لحظه از حقگویی باز نایستاد.نمازهای جماعتی که به امامت هادی برپا میشداز روحانیت زیادی برخوردار بود.
در زمان اوج شلوغی و بهبوهه انقلاب بود که هادی برای چاپ تعداد زیادی عکس امام خمینی (ع) به عکاسی رفته بود و برای اینکه صاحب عکاسی متوجه نشود این عکس امام است پایین عکس نام آیتالله سیداحمد خوانساری را نوشته بود و با این کار توانست تعدادی عکس از امام چاپ و در بین مردم توزیع کند.
وصیت هادی دفن در مزار دره شیخان (امامزادگان باقریه)
هادی در جبهه هم در سنگر مبارزه و هم سنگر تبلیغمشغول فعالیت بود. او بعد از شهادت جواد همچنان در جبهه بود و چند بار به مرخصی آمد.
هادیگفته بود اگر به شهادت برسم مرا در مزار دره شیخان دفن کنید. به جز هادی یک شهید دیگرهم نذر کرده بود او را در امامزادگان باقریه مدفون کنند.
سرانجام در 28 مرداد 1363 در جبهه دره افشین کردستان به علت اصابت گلوله دعوت حق را لبیک گفت و به دست ضد انقلاب کوردل به شهادت رسید و پیکر پاکش در مزار دره شیخان بیرجند به خاک سپرده شد.
زمان دفن شهید هادی لوحی در داخل مزار به اسم خودش پیدا شد
مادر شهید گفت: شاید یکی از دلایلی که شهید هادی وصیت کرده که ایشان را در مزار دره شیخان دفن کنند این باشد که در گذشته در برخی از روزها به خصوص نوروز برخی از اراذل در آنجا به یکسری بازیهایی میپرداختند و در این بین تعدادی از طلاب برای حفظ حرمت آنجا و مقابله با این افراد در ایام عید به صورت تیمی به آنجا میرفتند و در این راه تبلیغ میکردند که شهید هادی هم جزو این افراد بود.
این مادر شهید از معجزهای عجیب در زمان دفن فرزندش میگوید که وقتی طبق وصیتش در مزار شهدای باقریه قبری برایش می کندندلوحی در داخل مزار به اسم خودش یعنی هادی بیرون آمد که همه در تعجب بودند.
مادر شهیدین اسداللهی میگوید: در دوران جوانی همیشه نماز شب میخواندم و هنوز هم با وجود کهولت سن این عادتم را ترک نکردهام و به شما توصه میکنم که تا فرصت دارید از برکات نماز شب غافل نشوید.
وی خاطرنشان کرد: میدانم وقتی بمیرم فرزندان شهیدمبه استقبالم میآیند.
منبع: دانا
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.dana.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «دانا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۳۸۵۳۴۴۶ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
پسر روانی مادر پیرش را کشت و آتش زد / «صدایی از من میخواست از مادرم انتقام بگیرم»
ساعت ۱۰ شب شنبه ۱۵ اردیبهشت ساکنان ساختمانی در محله وردآورد صدای درگیری و مشاجره مادر و پسر همسایه طبقه سوم را شنیدند. به گزارش خبرآنلاین،دقایقی بعد ناگهان صدای زن همسایه خاموش شد اما استشمام بوی شدید سوختگی که کل ساختمان را پر کرده بود همسایهها را از خانههایشان بیرون کشید. بهدنبال بوی دود و سوختگی، آنها به طبقه سوم رسیدند و دریافتند این بو از خانه مادر و پسر میآید. بلافاصله آنها با آتشنشانی و پلیس تماس گرفتند. وقتی همسایهها پشت در خانه رسیدند پسر جوان فریاد میزد: «بروید! اگر از اینجا دور نشوید خودم را با اسید میسوزانم.» لحظاتی بعد مأموران کلانتری وردآورد و آتشنشانی وارد محل شده و از پسر جوان خواستند تا در را باز کند. اما تهدیدهای او ادامه داشت و فریاد میزد: اگر کسی نزدیک شود خودم را با اسید میسوزانم. از آنجایی که صدایی از زن صاحبخانه به گوش نمیرسید، مأموران احتمال دادند که بلایی سر پیرزن آمده باشد.با این احتمال موضوع به بازپرس کشیک قتل و کارآگاهان اداره دهم پلیس آگاهی پایتخت اعلام شد. با حضور تیم جنایی در محل و پس از دقایقی صحبت با پسر جوان، او تسلیم شد و در را باز کرد. با ورود تیم جنایی به محل آنها با جسد پیرزن جلوی در آپارتمان روبهرو شدند که در حال سوختن بود. خانه بهم ریخته و کنار جسد چاقو، پیچ گوشتی و ظرفی افتاده بود که پسر جوان مدعی بود داخل آن اسید است و میخواسته با آن، خودش را بسوزاند. امدادگران آتشنشانی، بلافاصله جسد را خاموش کردند. یکی از همسایهها در تحقیقات میدانی کارآگاهان اداره دهم پلیس آگاهی پایتخت گفت: این پسر مشکل روحی و روانی دارد و حتی مدتی هم در مرکز درمانی بستری بود. شب حادثه صدای مشاجره او و مادرش را شنیدم که مادرش میخواست او قرصهایش را بخورد اما وی امتناع میکرد. اعتراف به قتل پسر جوان که وضعیت روحی خوبی نداشت در رابطه با جنایتی که مرتکب شده بود، گفت: مادرم مدام میگفت تو دیوانهای و باید قرصهایت را بخوری. این کلمات مرا تحریک کرد. حس بدی به من دست داده بود و صداهایی میشنیدم که از من میخواست از مادرم انتقام بگیرم. وقتی داخل آشپزخانه بود به سمتش رفتم و چاقو و پیچ گوشتی را از آشپزخانه برداشتم و به او حمله کردم. مادرم فرار کرد و من دنبالش دویدم و او را زدم بعد روی جسد بنزین ریختم و آن را به آتش کشیدم. با دیدن شعلههای آتش تازه متوجه شدم که چهکار کردهام. پشیمان شدم و تصمیم گرفتم با اسید خودم را بکشم. به سراغ ظرفی رفتم که داخل آن اسید بود. من نمیتوانستم بدون مادرم زندگی کنم.
در بررسی محتویات بطری، مشخص شد که داخل بطری جوهر نمک بوده اما متهم تصور میکرده که داخل آن اسید است. پسر جوان که وضعیت روحی مناسبی نداشت به دستور بازپرس جنایی بازداشت و برای بررسی سلامت روانی به پزشکی قانونی منتقل شد. کانال عصر ایران در تلگرام بیشتر بخوانید: دستگیری قاتل فراری دو میهمان عروسی در مخفیگاهش ربایش دختر نوجوان در ازای ۱۰۰ میلیارد ریال در جنوب تهران قتل زن و مرد میانسال در شهر ری درپی اختلافات مالی